ارشیدا جونمارشیدا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

ارشیدای مامانی

بدون عنوان

دخترم شش ماهگیت  مبارک....دختر گلم در هفده فروزدین وارد شش ماهگی شد.کارهایی که انجام میدی....خوردن دست همه ی انگشتا و تازگی انگشت شصتم گاه گداری میخوری.موقع شیر خوردن دستمو محکم میگیری و باهاش بازی میکنی.برای خودت با صدای بلند حرف میزنی.به اسباب بازیات دقت میکن.اسمتو صدا کنین نگاه میکنی.من و باباتو کاملا میشناسی.با پتو بازی میکنی و روی سرت میکشی.دیگه...... 
23 فروردين 1394

اولین مسافرت آرشیدا

سلام... سلام به همه ی دوستای گلم.،سلام به دختر خوشگلم،نفسم،زندگیم.آرشیدا بی شک خنده ی تو بزرگترین هدیه و بهترین لحظه ی عمره منه. فدات بشم مامانی که هر روز نازتر و خوشمزه و بانمک تر میشی.عید ۹۴ سفره هفت سین ما دیگه دو نفره نبود، حتی مسافرتمونم با تو قشنگ تر شد.امسال عید با هم رفتیم کرج خونه ی مامان بزرگ من.خیلی خیلی دختر هوبی بودی اصلا اذیتمون نکردی.و این اولین مسافرت تو بود توی پنج ماهگیت.
23 فروردين 1394

بدون عنوان

سلام بچه ها سلام دخملیه گل و ناز و عشقولک و جورجورک و طلای من.دخمل نازم، قشنگم سال نو و اولین عیدت مبارک.فصل زمستون ۹۲بود که فهمیدم توی دلمی و پاییز ۹۳هم روی ماه و نازتو دیدم. و حالا فصل بهاره فصلی که اولین باره تو زندگیت میبینیش و الان پنج ماهته...توی پست های قبل خاطرات بدنیا اومدنتو نوشتم هنوز ادامه داره اما حیفم اومد از الانت بگذرم. ادامه ی اون مطلبو حتما میذارم.اما مهم کارایی هست که انجام میدی...۲۵ روز اول زندگیتو با مامانی خونه ی مامان جون بودیم.که تو خیلی کوچولو و ظریف و نحیف بودی.و به سختی میتونستم بهت شیر بدم.دهن کوچولو موچولو و نقلی بودی خیلی ظریف مثل الانت که پنج ماهته.دوران سختی بود همش استرس داشتم همش نگرانت بودم.یادمه وقتی عزی...
4 فروردين 1394
1